سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

نمی­دانم در این فصل توی باغچه چیزی عمل می­­آید یا نه، اما تلاشم را می­کنم. می­گویند تلاش همیشه خوب است. تمام خاک باغچه را بیل می­زنم، زیر و رو می­کنم. مچ دستم درد می­گیرد، انگشت­هایم تاول می­زند. چند کیلو کود حیوانی را با خاک باغچه قاطی می­کنم بلکه سبزیجاتم جان بگیرند و زودتر قد بکشند. تمام تنم بوی کود می­گیرد. بوی کود تا ته حلقم می­پیچد، به روی خودم نمی­آورم. بذرها را می­کارم. ریحان، ترب، تره، پیاز، شاهی، جعفری، فلفل. بذرها را دست و دلبازانه می­پاشم، تنگ هم. تا وقتی بذرها دنیا آمدند، حس رقابتشان گل کند و بخواهند از هم جلو بزنند. یا نه، وقتی حس دزدی مورچه­ها بالا گرفت، حداقل نصف بذرها توی خاک بمانند. با شیلنگ باغچه را آب می­دهم. عطر طویله تمام حیاط را برمی­دارد، من حس کاشتن گرفته­ام، شاعرانه­ترین صبح پاییزی­ام را داشتم.


نوشته شده در جمعه 89/7/30ساعت 4:17 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com